.
دوشنبه 22 ارديبهشت 1404.
امروز
May 12 2025.
برابراست با

 

 

زندگی نامه و مشخصات شهید محمد همتی

محمد همتی
---- 1365/4/17
1346/6/1 قلاویزان
مهران اصابت گلوله
تصویر شهید محمد همتی

زندگی نامه محمد همتی

شهيد محمد همتي فرزند سياف علي در سال 1346 در شهرستان طارم ديده به جهان گشود . ايشان پس از گذراندن دوران كودكي وارد دبستان و بعد مقطع راهنمايي شد بعد اين سال ها را با موفقيت سپري نمود تا اين كه وارد هنرستان شد دو سال در هنرستان در رشته ريختگري مشغول به تحصيل بود سال دوم ريخته گري بود گفت كه سه ماه مي روم جبهه و بر مي گردم رفت و برگشت ديد در امتحانات در بعضي از موارد نمره كم آورده در آنجا به او گفتند كه مي خواستي جبهه نروي و قبول شدي او با شنيدن اين حرف ناراحت شد و گفت كه من براي حفظ دينم اين كار را وظيفه خود دانستم كه به جبهه بروم و از آن مدرسه به خاطر اين حرفي كه به او زده بودند بيرون آمد و در مدرسه شهر قدس به  تحصيلات دبيرستاني خود تا سال دوم در رشته اقتصاد ادامه تحصيل داد و حدوداْ سه سال عضو بسيج بود تابستان همان سالي كه دوم اقتصاد را به پايان رساند به جبهه رفت و بيست روز در جبهه بود كه 17 تير سال1365 به شهادت رسيد و نوزدهم تير به خاك سپردند . قبل از آن يك بار به صورت سه ماهه رفته بود و به صورت خفيف شيميايي شده بود و يك بار هم بيست روز رفت كه شهيد شد او عضو بسيج بود و هميشه مي گفت كه من براي رضاي خدا جبهه مي روم نه براي چيز ديگري و اين كه در پايگاه بسيج و بعضي شب ها در خيابان نگهباني مي داد .

وصیت نامه محمد همتی

مصاحبه با مادر شهيد محمد همتي :

در دوازده شهريور سال 1346 در خانواده اي متدين و با ايمان در طارم سفلي كودكي به دنيا آمد كه نامش را محمد ناميدند . محمد دومين فرزند خانواده بود ، چند سال اول كودكيش را در اين ده سپري كرد از همان زمان كودكي احساسات پاك مذهبي در درون او موج مي زد بعد از چند سال به شهر قدس آمدند .

از زبان مادر شهيد :محمد از سن شش سالگي نماز را شروع كرد و حتي يك روز نمازش را ترك نكرد .در دوران نوجواني ضمن موفقيت در درس، علاقه زيادي به بسيج پيدا كرد و نامش را در بسيج شهر قدس نوشت و فعاليت هاي زيادي را انجام مي داد .همه چيز را براي رضاي خدا انجام مي داد ، از همان نوجواني علاقه زيادي به شهادت پيدا كرده بود . فردي مهربان و با گذشت بود و با خانواده و دوستان با عطوفت رفتار مي‌نمود علاقه زيادي به ائمه داشت ،سر نماز دعاي توسل مي‌خواند و براي همه دعا مي‌كرد و هميشه به مسجد مي‌رفت . او خيلي به قناعت اهميت مي داد مثلاْ اگر من دو نوع غذا درست مي كردم ناراحت مي شد و به من مي‌گفت مادر جان هميشه سعي كن غذاي ساده درست كني ،چون خيلي از مردم همين شهر حتي نان شب هم ندارند بعد ما چطور مي توانيم دو نوع غذا بخوريم . محمد خيلي به جبهه كمك مي كرد ،مثلاْ اگر چيزي در خانه داشتيم نصف مي كرد و به جبهه مي فرستاد پتو و چيزهاي ديگر هم براي رزمنده ها مي فرستاد . ضبط صوتي مان خراب شده بود محمد به من گفت : مادر مي خواهم ضبط را ببرم درسش كنم ، من هم قبول كردم ، بعد از مدتي از او پرسيدم پس ضبط را چه كردي گفت فرستادم جبهه .

هيچ گاه لباس نو بر تن نمي كرد ، يك روز من برايش پيراهني خريدم پيراهن را چروكيده كرد و بعد پوشيد از او پرسيدم پسرم چرا لباس را چروك كردي ،گفت مادر خيلي ها پول ندارند لباس نو بپوشند نمي خواهم دل آنها را به درد بياورم و براي اينكه دل مرا نشكند لباس را پس نداد .

كارهاي مرا تعجب مي كرد به حجاب خيلي اهميت مي داد .در همسايگي ما دختري بي حجاب بود ، يك روز محمد به برادرش گفته بود جلوي خواهرت را بگير و گرنه اگر او را در كوچه اين چنين ببينم به خدا قسم پايش را مي شكنم .

هميشه نماز و روزه اش را مي گرفت ، اما آخر ماه رمضان همان سالي كه به شهادت رسيد ، مريض بود و سه روز روزه اش را نتوانست بگيرد و همچنين قضايش را هم گرفته بود و زماني كه مي خواست به جبهه برود ناراحت روزه اش بود كه بعداْ من برايش گرفتم. اگر خداوند از من قبول كند .

هر وقت كسي شهيد مي شد لباس مشكي بر تن مي كرد و در تشييع جنازه اش شركت مي كرد . وقتي به مرخصي مي آمد ،خودش با ما بود ولي دلش در جبهه ،به من مي گفت مادر جان ما داريم به راحتي در اين جا زندگي مي‌كنيم ولي در شهرهاي هم مرز عراق ، مرز يك روز آسايش ندارند ، در آنجا ناموس و مملكت ما در خطر است ، من نمي توانم راحت در خانه بنشينم در حالي كه مي دانم در آنجا چه خبر است . هميشه ورد زبانش جبهه بود ،مي گفت در جبهه به ما مي گويند بسيجي بي ترمز .

محمد سه روز مداوم خواب ديده بود كه برايمان تعريف كرد شب اول را خواب امام حسين (ع) را مي بيند كه دست به صورت محمد مي كشد و به او مي گويد تو انسان پاك و درستكاري هستي . شب دوم خواب مي‌بيند كه به مسجد رفته و سرش هم به ديوار مسجد مي خورد . در خواب مي گويد من اين جا چه كار مي‌كنم الآن مادرم نگران مي شود در همين حال يك سيد نوراني به او مي گويد من امام زمان هستم ، من تو را به اين جا آورده ام  خودم هم تو را به خانه خواهم برد . شب سوم خواب حضرت عزرائيل را مي بيند كه به صورت يك جوان زيبا نمايان مي شود . چند بار دور او مي چرخد و بعد مي گويد . من نمي توانم به تو دست بزنم ،امام حسين (ع) به روي تو دست كشيده است .

از زبان همرزم شهيد :

او خيلي دوست داشت به خط مقدم برود ولي اجازه نمي دادند و او از اين موضوع خيلي ناراحت بود و از شدت ناراحتي گريه مي كرد تا اين كه اجازه رفتن را گرفت ، در همين حال به كنار تانكر آب رفت و غسل شهادت را كرد ، پس آمد و مقداري حنا به دست هاي خود ماليد و فقط يك ليوان چاي نوشيد و رفت و در همان هنگام تركش به سينه او اصابت كرد و شربت شهادت را نوشيد .

مادر  شهيد :

در همان شب كه پسرم شهيد شده بود من خواب ديدم كه پسرم آمد و گفت مادر فردا مهمان داري و چادر من را برد . سيدي به من گفت دخترم چادرت ديگر به دستت نخواهد رسيد . بعد تيري به سمت چپ سينه ام اصابت كرد و درد خيلي شديدي احساس كردم . وقتي كه از خواب بيدار شدم هنوز آن درد را در سينه ام احساس مي كردم و شروع به تميز كردن خانه نمودم ولي آرام و قرار نداشتم كه خبر شهادت محمد را در آن روز به من دادند .

گزیده ای از صحبت های پدر شهید :

اگر من می دانستم چنین پسری دارم دور سرش می چرخیدم اما او مایه افتخار ماست آنها جانشان را برای آزادی مملکت و ناموس کشور فدا کردند ولی هنوز خیلی از مردم این خون های پاک را نادیده گرفته و فراموش کرده اند که جوان های ما برای چه شهید شده اند . آنها علی وار جانشان را در طبق اخلاص نهادند . والسلام

 

شهدای همنام و مشابه با شهید محمد همتی


با افتخار تقدیم می نمایم به شهدای پرافتخارشهرقدس بخصوص برادر عزیزم مجید کولانی

از عملکرد کدام اداره شهرقدس بیشترین رضایت را دارید؟

معرفی شهدای شهرقدس

ghodsi 5.jpg

آمار بازدید از سایت

1019542
امروز
دیروز
ماه جاری
ماه گذشته
بازدید کل
788
1933
15618
32334
1019542

آی‌پی شما: 18.217.164.190
امروز: دوشنبه، 23 ارديبهشت 1404 - ساعت: 09:02:49
logo-samandehi