.
دوشنبه 22 ارديبهشت 1404.
امروز
May 12 2025.
برابراست با

 

 

زندگی نامه و مشخصات شهید جبرئيل حیدری

جبرئيل حیدری
---- 1379/5/2
1356/3/5 شلمچه
شلمچه ----
تصویر شهید جبرئيل حیدری

زندگی نامه جبرئيل حیدری

شهيد جبرئيل حيدري در تاريخ5/3/1356 در روستاي آقورن ، شهرستان ميانه از توابع آذربايجان شرقي چشم به جهان گشود . وي آخرين فرزند خانواده بود پدرش به كار كشاورزي مشغول بود و از اين طريق امرار معاش مي كرد . وي 5 برادر و 2 خواهر تي داشت و 3 برادر و2 خواهر ناتني داشت علاوه براين پدر وي از فرزندان برادرش كه در همان اوايل زندگي فوت كرده بودند سرپرستي و نگهداري مي كرد و همسر برادرش رانيز به همسري خود برگزيده بود كه پدر ايشان جمعاْ با 2 همسر و فرزندان از 17 نفر سرپرستي و نگهداري مي كرد كه در كه در شرايط سخت آن دوران بسيار مشگل مي نمود .پس مي بينم كه از همان ابتدا ايشان در شرايط سخت و طاقت فرساي زندگي به دنيا آمدند و رشد و نمو كردند از همان اوايل زندگي و در سن 8 سالگي پدرشان دراثر سرطان فوت كردند و وي در اوايل زندگي ازداشتن پدر محروم شدند و مادرشان به تنهايي كار و نگهداري و سرپرستي فرزندانش را بر عهده گرفت تا سال چهارم ابتدايي در همان روستا به تحصيل ادامه دادند اما به دليل مشقت ها و مشكلات زندگي به ناچار تصميم گرفتند كه به تهران مهاجرت كنند . خانواده وي از شهرستان ميانه به شهر قدس كه در آن زمان از مناطق فقير نشين حومه تهران بود مهاجرت كردند و در يكي از محله هاي محروم شهرك خانه اختيار كردند .

سال پنجم ابتدايي را در مدرسه شهيد رجايي به اتمام رساندند و با توجه به علاقه اي كه ايشان به تحصيل داشتند وارد مقطع راهنمايي شدند . دوران راهنمايي را در مدرسه راهنمايي عرفان ادامه دادند پس از اتمام دوران راهنمايي وارد دبيرستان شدند . وي دوره دبيرستان را در دبيرستان شهيد مطهري ادامه دادند تا اين كه در سال 77 مدرك ديپلم از اين دبيرستان دريافت كردند .

با توجه به اين كه ايشان از همان اوايل زندگي پدرشان را از دست داده بودند و برادران وي هزينه تحقيق وي را پرداخت مي كردند نتوانست به تحصيل ادامه دهد و علي رغم ميل باطني خود براي ورود به دانشگاه نتوانست به اين امر نائل شود و از اين رو تصميم گرفت كه به خدمت سربازي برود . ابتدا تصميم گرفته بود كه در نظام استخدام شود و مابقي عمر خويش را صرف خدمت به اسلام و نظام بكند اما با توجه به اين كه ايشان آخرين فرزند خانواده بود و مسئوليت نگهداري مادرش بر عهده وي بود به ناچار از اين كار هم صرفه نظر كرد و تصميم گرفت كه بعد از اتمام خدمت سربازي در كنار مادرش به نگهداري از وي بپردازد .

اگر به وضعيت كنوني جامعه نگاه كنيم در مي يابيم كه كمتر كسي مي تواند خود را از خطرات و انحرافاتي كه جلوي پاي جوانان ماست مصون نگهدارد و راه درست زندگي را اختيار كند .ولي من به شخصه با صداقت كامل اطمينان مي دهم كه وي با توجه به فقدان سرپرست و نبود پدر همچنان راه درست زندگي را پيش گرفته بودند و هيچ وقت نديدم كه وي دنبال سيگار و مواد مضحك امروزي بروند  و وقتي كه از اين گونه صحبت‌ها به ميان مي‌آمد خيلي زود حرف را عوض مي‌كرد و هر كسي كه دنبال اين گونه چيزها بود نصيحت مي‌كرد كه آخر و عاقبت ندارد . وي بسيار شاد بود و هميشه لبخند شادي بر لبانش بود . و هيچ وقت به دنبال مال و منال دنيوي نبودند و وقتي كه صحبت از مال و منال به ميان مي آمد مي فرمودند كه دنيا دو روز است و سعي كنيد كه از 2 روز زندگي نهايت استفاده را بكنيد .

هميشه به نصيحت دوستان خود مي پرداخت ياد دارم كه يكي از بچه ها تازه خدمت سربازي را تمام كرده بودند و ما به ديدن وي رفته بوديم بعد از سلام و احوال پرسي ديديم كه وي سيگاري شده و سيگار روشن كردند . سيگار را از دهان وي برداشت و خاموش كرد و همان جا با بچه ها قرار گذاشت كه شب همگي در پارك وليعصر شهر قدس جمع شوند. همه بچه ها سر ساعت در مكان حاضر شده بودند . وي همان جا در گوشه پارك شروع به ورزش كردند و همه را نيز وادار به اين كار كردند و بعد از آن همه بچه ها هر شب در پارك مشغول ورزش بودند و اين خود تا حدودي زيادي بر روحيه بچه ها تأثير گذاشته بود .

ايشان هميشه مخارج تحصيل خود را خودشان به دست مي آوردند و من ياد ندارم كه در طول دوران تحصيل كه با هم بوديم از كسي پولي يا چيزي قرض كند . ياد دارم وقتي كه اول راهنمايي بوديم وي سركار مي رفت و با برادرانش كه در كارهاي ساختماني كار مي كردند مشغول مي شد و هيچ وقت بيكار نمي ماند . واقعاْ خيلي سخت است بچه اي كه در دوران ابتدايي مشغول تحصيل است به كارهاي ساختماني بپردازند ولي وي با توجه به جثه بزرگي كه داشتند از همان اوايل به كار اشتغال داشتند و ما نيز هميشه وي را الگوي خويش قرار مي داديم و سعي مي كرديم كه از وي پيروي كنيم .

وي از همان اوايل كه به شهر قدس مهاجرت كرده بودند به ورزش پرداختند و تا لحظه آخر زندگي ورزش را رها نكردند و همه بچه ها را نيز به اين امر تشويق مي كردند . در واقع همين امر باعث شده بود كه وي از بسياري از انحرافات زندگي مصون بماند و راه درست زندگي را انتخاب كند و همواره از تني سالم بهره مند باشد .از جمله مربياني كه ايشان زير نظر آنها به امر ورزش پرداختند عبارتند از :

1ـ كاراته زير نظر استاد شريفي

2ـ فوتبال زير نظر آقاحجت

3ـ كشتي كج زير نظر مظفر جهانگيري و عبداله كريمي

4ـ بوكس زير نظر آقايان يار قلي و احمد آرام

5ـ بدنسازي زير نظر آقايان فرزين كاشاني ، احمديان

6ـ كونگ فو زير نظر آقاي اسماعيل چناقچي .

كه در همه رشته ها و ورزش هاي فوق زبانزد بودند  و يكي از بهترين شاگردان كلاس محسوب مي شدند . هميشه بچه ها را به امر ورزش تشويق مي كردند و مي گفتند كه ورزش راه سلامتي و تندرستي مي باشد و اگر مي خواهيد تني سالم و روحي روان داشته باشيد به ورزش رو بياوريد . حتي وقتي كه وي از باشگاه به خانه مي آمدند در زير زمين خانه شان با ميل هاي  باستاني ورزش مي كردند و هيچ وقت ورزش را كنار نگذاشتند اخلاق و رفتارش بين بچه ها زبانزد بود و هيچ وقت نديده بودم كه خود را بزرگتر از ديگران به حساب آورد . همان رفتاري كه با بزرگترها داشت با بچه ها نيز همان گونه رفتار و برخورد مي كرد . نوع برقراري رابطه اش با بچه ها فوق العاده بود و هيچ وقت غيبت ديگران را نمي كرد واقعاْ بين بچه ها نمونه بود و همه سعي بر اين داشتند كه با وي ارتباط داشته باشند .

با همه جور افراد رابطه داشت بزرگ ، كوچك پير، جوان ،بچه ، محصل ، كسبه ، ورزشكار شاغل ،معلم و ... كه نوع برخورد خاص وي باعث شده بود كه اين گونه محبوب خاص و عام شود من خود به شخصه كه در تشييع جنازه وي حاضر بودم از شكوه و عظمت تشييع جنازه شوكه شده بودم همه نوع افراد اعم از پير و جوان و بچه و فاميل و دوست و آشنا همه و همه حضور داشتند و اين نوع به خاطر نوع برخورد وي با مردم بود كه شيفته وي بودند و همواره دوستدار وي .

 وي دوران آموزشي خدمت را در تهران سپري كردند ولي در تقسيم به اهواز اعزام شدند و از آنجا نيز به منطقه شلمچه فرستاده شد . در آنجا با توجه به لياقت و شايستگي كه داشت به عنوان فرماندگي سنگر رسيده بود و مسئوليت سنگر را بر عهده داشت . وقتي كه به مرخصي مي آمد همواره از خطرات و مشكلاتي كه منافقين برايشان ايجاد  مي كردند صحبت مي كرد و وقتي كه از آنجا صحبت مي كرد لرزه بر تن ما مي افتاد. وقتي كه براي آخرين بار به مرخصي آمده بود شب را با هم بوديم و وي براي ما از آنجا صحبت مي كرد وقتي كه از نوع شهادت بچه ها و جنايات منافقين صحبت مي كرد ما به وي پيشنهاد كرديم كه بهتر است با توجه به آخرين فرزند خانواده و مسئول نگهداري مادرش به تهران انتقالي بگيرد تا روزهاي آخر خدمت را در آغوش خانواده و تهران با خيالي آسوده خدمت كند ولي جواني كه به ما داد اين بود كه هر چه قسمت باشد همان مي شود و از دست من و تو هيچ كاري ساخته نيست طوري صحبت مي كرد كه از عاقبت كار خود خبر دارد به وي گفتيم كه بابا آخر خدمتته بهتره كه مرخصي بگيري و بيشتر در خانه باشي ولي وي قبول نكرد و بلافاصله بعد از اتمام چند روز مرخصي دوباره به منطقه بازگشت . شايد از قسمت خودش خبر داشت يا مصلحتي در اين كار بود كه ما نمي دانستيم . با توجه به اين كه يكي از اعضاي فاميل به شهرستان براي مسافرت رفته بودند اين بود كه ما شب ها با هم در آنجا مي خوابيديم و اين بود كه با تمام اخلاق و خصوصيات رفتاري وي آشنا شده بودم . واقعاْ وقتي با وي هم صحبت مي شديم تمام غصه ها و دردهايمان را فراموش مي كرديم .آن قدر خوش و بشاش بود كه گويا هيچ غمي در اين دنيا ندارد . واقعاْ چه روزهاي خوشي داشتيم وقتي كه الآن فكر مي كنم مي بينم كه بهترين روزهاي زندگيم را در كنار وي سپري كرده ام و افسوس دوران گذشته را مي خورم .هنوز از رفتن وي به منطقه 3 روز گذشته بود كه دوباره بازگشت ما همه تعجب كرده بوديم و گفتيم شايد از خدمت فرار كرده باشد اما او خنديد و گفت كه آمده ام تا مداركم را جمع و جور كنم چون چيزي از خدمتش باقي نمانده بود حدود يك هفته ديگر پيش ما بود و ما واقعاْ از بودن در كنار وي خوشحال بوديم . آن طور كه ما متوجه شديم به خاطر اين كه وي مسئول نگهداري مادرش بود از ما بقي خدمتش صرفه نظر كرده بودند و چند روزي از خدمتش باقي نمانده بود اين بود كه او آمده بود كه مداركش را جمع و جور كند تا وقت آمدن كارت خود را نيز دريافت كند .

دوباره به منطقه بازگشت هنوز سه چهار روزي از رفتن وي نگذاشته بود كه رفيق وي كه آنجا با هم خدمت مي كردند و يك جا بودند به نام افشين سرتيپي خبر مصدوميت وي را به ما داد .ابتدا خيال مي كرديم كه تصادف كرده و حالش چندان وخيم نيست اين بود كه شب به سراغ من آمدند و با توجه به اين كه تنها من خانه وي را مي شناختم به خانه ايشان رفتيم تا واقعيت امر را بدانيم . وقتي كه در را زديم خود افشين با جامه سياه جلوي در آمتد وقتي كه وي را با جامه سياه ديدم تعجب كردم و خيلي شوكه شده بودم وقتي پرسيدم كه حال جبرئيل چطور است با شرمندگي تمام كه گويي او باعث و باني اين كار شده گفت مرحوم جبرئيل شهيد شد . همين كلمه مرحوم جبرئيل شهيد شد و ديگر هيچ .اين جمله شايد ناگوارترين جمله اي باشد كه در طول عمرم شنيده ام و فكر نمي كنم بعد از اين هم در تمام دوران زندگيم جمله اي برايم به اين اندازه تلخ و ناگوار باشد هر چند او شهيد شده بود و به لقاي حق پيوسته بود اما فقدان  او براي ما مصيبتي بزرگ و غمي عظيم بود .

چه روزهاي تلخي بود . به خدا سوگند تا روزي كه خودم با چشم جنازه شهيد را نمي ديدم باور نمي كردم و فكر مي كردم كه اشتباه شده يا خواب مي بينم . فكر نمي كنم كه به اين زودي دست وي از دنيا در آغاز جواني و شور و نشاط جواني كوتاه شود و ناكام از دنيا با تمام آمال و آرزوهاي جواني به دريا حق بشتابد . اگر چه نام و ياد او در اذهان و در نظر باريتعالي زنده و جاويد است اما اين خلاء در زندگي ما باور نكردني بود . در اين جا بود كه من واقعاْ به حقيقت مرگ و مشخص نبودن زمان مرگ و مشيت الهي ايمان آوردم .واقعاْ روزهاي سختي بود . از زمان خبر شهادت وي تا زمان تحويل پيكرش حدود 8 روز طول كشيد كه اين 8 روز از سخترين دوران زندگيم بود. نمي دانستيم چه كار بكنيم و كاري از دستمان بر نمي آمد و مدام گريه و زاري مي كرديم در تمام اين دوران تمام دوستان وي به سوگ وي نشسته بودند و شب و روز برايش عزاداري مي كردند  گويي خداي ناكرده يكي از اعضاي خانواده خود را از دست داده بودند . محبوبيت وي در بين اعضاي خانواده و دوستان و بستگان چنان بود كه هيچ كس اين واقعه را باور نمي كرد .

وقتي كه رفتيم و پيكر پاكش را از بهشت زهرا آورديم همه آمده بودند  و همه برايش عزاداربودند . حتي كساني كه وي را نمي شناختند و فقط وي را ديده بودند با شنيدن اين خبر بسيار متأثر شده بودند و براي ازهار همدردي با خانواده وي به جمع ما پيوسته بودند پيكر پاكش از بهشت زهرا به بنياد شهيد شهر قدس منتقل شد و از آنجا به بسيج شهر قدس فرستاده شد همه مردم آنجا حاضر بودند و واقعاْ مراسم با شكوه و عظمت كامل انجام دادند پيكرش از آنجا توسط مردم به خانه ايشان برده شد و بعد از اداي احترام به مادر و خوهرانش دوباره به بسيج برده شده و از آنجا با گروه نوازنده اي كه براي مراسم وي تدارك ديده بودند با احترام تمام به طرف گلزار شهدا بهشت فاطمه (س)همراه با عزاداري گروه سينه زني و زنجيرزني حضار برده شد و در آنجا با كمال احترام و بزرگي وجود پاكش به خاك سپرده شد و بدين طريق وي نيز به تاريخ شهدا كشور عزيزمان پيوست كه ياد و خاطرش هميشه در اذهان باقي خواهد ماند و هيچ موقع فراموش نخواهد شد .

وي به مادرشان بسيار محبت مي كردند و احترام خاصي به وي قائل بودند و براي اين كه مادرش احساس تنهايي نكند هر وقت مرخصي مي آمدند مادرشان را بغل كرده و با وي شوخي مي كردند تا بدين وسيله وي را از نگراني و ناراحتي در بياورند . وي مورد احترام خاص و عام بود و در مجالس و ميهماني ها كمتر شركت مي كردند و وقتي كه در اين گونه ميهماني ها حاضر مي شدند هيچ وقت علمي  خلاف شأن از خود نشان نمي دادند . كم حرفي ، اجتناب از معاشرت و تندخويي از ويژگي هاي وي بود و هر كجا كه بود تا با آنها صميمي و مهربان نمي شد هيچ وقت صحبت بيجايي نمي كرد . ولي همين كه با رفقا صميمي مي شد  ارتباط وي با آنها دوستانه بود بساط شادي و خنده به راه مي افتاد.

گويي كه از آخرت خود باخبر بود يا دم مي آيد اوايل خدمتش يك  عكس انداخته بود وقاب كرده و بر ديوار زده بود آن وقت تازه مي خواست برود خدمت با يكي از دوستان به ديدنش رفته بوديم وقتي كه عكس را روي ديوار ديديم به وي گفتيم كه بابا تازه عكس انداخته بودي براي چه دوباره رفتي و از خودت عكس گرفته‌اي . طبق معمول خنده اي زد و گفت اگر اتفاق خاصي برايم افتاد با نگاه كردن به عكسم به ياد باشيد و هميشه برايم دعا كنيد . آن روز ما خيلي خنديده بوديم و فكر نمي كرديم  روزي گفته هايش به حقيقت بپيوندد و الآن كه مي بينم آنچه گفته درست از آب در آمده است واقعاْ شگفت زده مي شوم كه چه طور از قسمت خودش با خبر بوده هميشه با كم و زياد زندگي مي ساخت و قانع بود و هميشه اين بيت ورد زبانش بود كه:

 به درويشي قناعت كن كه سلطاني خطر دارد .

هميشه شاد و بشاش و خنده رو بود اما افسوس كه دست روزگار به وي مهلت نداد و در مورخ 2/5/79 كه هنوز 23 بهار بر گلستان عمرش نگذشته بود كه با كمال افتخار و احترام به ديار حق شتافت و از اين دنيا و امال و آرزوهايش چشم فرو بست و به دست منافقين ملحد به شهادت رسيد .

 

روحش شاد .بدون اراده خود به دنيا آمده ايم بدون اراده خود زندگي مي كنيم و بدون اراده خود خواهيم مرد .

 

 

وصیت نامه جبرئيل حیدری

نامه ای به خانواده:

با عرض سلام سلامي به زيبايي گل سرخ در كنار دريايي آبي و بيكران و با عرض سلام به خدمت برادر عزيزم و مادر گراميم اميدوارم كه در هر كجايي كه هستيد حالتان خوب بوده باشد و زندگي به كامتان باشد و؟؟؟و اميدوارم در روزگار ابديت دل شاد باشيد و از ايزدمنان خواستارم كه حالتان خوب باشد و تمام زندگانيت مورد رضايت قرب الهي واقع باشد از طرف من نگران نباشيد نگراني من فقط از طرف دوري شماست بحمدالله سلامتي حاصل و برقرار است و از طرف بنده به خدمت كليه برادرانم و خواهران عزيزم سلام مخصوص مي رسانم . برادر جان بعد از اين كه ازمرخصي آمدم به اهواز ؟؟؟ تقسيم شدم افتادم كنار اروند رود آبادان كنار شط العرب اين جا خيلي خوب است چون هميشه خواب است و فرمانده يكي از سنگرها هستم و تلفني كه به مغازه آقاي حيدري زدم احوال شما را گرفتم و چند بار ديگر تماس گرفتم ولي اشغال بود ولي نامه اي را مي نويسم تا از احوالات باخبر شوم و در مورد انتقالي من هيچ ناراحت نباشيد اين جا خيلي خوب است چون سه ماه منطقه كه به ما مي خورد و چشم به هم بزنيد تمام مي شود هر چند كه گرم است ولي چون مي گذرد عمري نيست برادر جان اين جا تلفن كه زدم سؤال كردم كه عروسي كردي يا نه با خبر شدم كه هنوز عروسي نكردي و اگر نتوانستم تو عروسيت حضور داشته باشم اميدوارم كه از صميم قلب مرا ببخشي و اميدوارم كه در آينده بتوانم جبران كنم بالاخره منطقه خوب است چون از هر 45 روز يك مرخصي 15الي20 روز مي دهند ولي چون منطقه ما كم است بايد پر كنيم بايد حدود دو ماه بايد پر كنم و بعد مرخصي بيايم و هواي مادرم را داشته باش و بيشتر از اين سرت را درد نمي آورم .

15/5/78ساعت 12 ظهر

 

شهدای همنام و مشابه با شهید جبرئيل حیدری


با افتخار تقدیم می نمایم به شهدای پرافتخارشهرقدس بخصوص برادر عزیزم مجید کولانی

از عملکرد کدام اداره شهرقدس بیشترین رضایت را دارید؟

معرفی شهدای شهرقدس

sadeghi-c-2.jpg

آمار بازدید از سایت

1019641
امروز
دیروز
ماه جاری
ماه گذشته
بازدید کل
887
1933
15717
32334
1019641

آی‌پی شما: 3.15.149.213
امروز: دوشنبه، 23 ارديبهشت 1404 - ساعت: 10:02:46
logo-samandehi